جدول جو
جدول جو

معنی شوخ دیده - جستجوی لغت در جدول جو

شوخ دیده
(دی دَ / دِ)
شوخ چشم. بی شرم. وقح. وقاح. وقیح. بی حیا. (یادداشت مؤلف). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش. (ناظم الاطباء). چشم دریده: گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلستان). ملک بخندید و ندیمان را گفت چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار. (گلستان) ، عشوه گر. زیبا. رعنا. طناز:
آن بت شوخ دیده کز رخ اوست
طیره خورشید و ماه شرمنده.
سوزنی.
هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده تر
خاقانی ازشکوفه امید وفا مدار.
خاقانی.
ز بی شرمی کسی کو شوخ دیده ست
چو نرگس با کلاه زرکشیده ست.
نظامی.
خواهی که پای بسته نباشی به دام دل
با مرغ شوخ دیده مکن هم نشیمنی.
سعدی.
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
شوخ دیده
بی شرم گستاخ شوخ چشم
تصویری از شوخ دیده
تصویر شوخ دیده
فرهنگ لغت هوشیار
شوخ دیده
((دَ یا دِ))
بی شرم
تصویری از شوخ دیده
تصویر شوخ دیده
فرهنگ فارسی معین
شوخ دیده
بی حیا، بی شرم، پرده در، دریده، گستاخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوی دیده
تصویر شوی دیده
ویژگی زنی که شوهر کرده، شوهرکرده، بیوه زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور بصر، نور چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
که به زنی مردی درآمده باشد و سپس از او برآمده باشد. جفت گرفته. زن شوهردیده که بیوه است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
حائض. طامث. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
بی شرمی. سفاقت. شوخ چشمی. بی حیائی. بی آزرمی. (یادداشت مؤلف). جسارت و بیشرمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ دی دَ / دِ)
نور بصر. قوه بینائی. سوی چشم، کنایه از فرزند عزیز. قرهالعین. نور چشم. نورچشمی:
ای نور دیده پای که بر خاک می نهی
بگذار تا به دیده بروبیم راه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
شورچشم. عیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به شورچشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
شید دیده: در رخشگری روشنی دیده فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی دیده
تصویر شوی دیده
((دِ))
زن بیوه
فرهنگ فارسی معین